تنهایی را می شود آبی رنگ کرد.آن وقت تنهایی ات دریا می شود و تو می توانی در آن غوطه بخوری و مزمزه کنی آبی شدن را.تنهایی را می شود سبز رنگ کرد.آن وقت تنهایی ات می شود سبزه و جنگل تا لختی روی سبزه هایش دراز بکشی و زیر برگ سبز درختانش گوش بسپاری به نغمه های مرغی که می خواند نوای دلتنگی ات را.
تنهایی را می شود قرمز رنگ کرد.آن وقت تنهایی ات می شود یک دشت لاله ی سرخ و تو می دوی در لاله ها و می خوانی کوه ها لاله زارن لاله ها بیدارن.
تنهایی را می شود زرد رنگ کرد تا خورشیدی شود و بتابد بر دشت ها و گندمزارها و گرما بخشد به وجودت که سرما بی تابش کرده است.
تنهایی را می شود سفید رنگ کرد تا پرده ای بزرگ شود و با آن بتوانی بپوشانی سیاهی را یا ابری شود و بشکند بغضت را و بگرید روی کویر لوت و نمک.
اما هیچ وقت دوست ندارم تنهایی ام سیاه شود.سیاهی دلم را می لرزاند و من در دل سیاهی گم می کنم سپیدی را.
تنهایی را می شود قرمز رنگ کرد.آن وقت تنهایی ات می شود یک دشت لاله ی سرخ و تو می دوی در لاله ها و می خوانی کوه ها لاله زارن لاله ها بیدارن.
تنهایی را می شود زرد رنگ کرد تا خورشیدی شود و بتابد بر دشت ها و گندمزارها و گرما بخشد به وجودت که سرما بی تابش کرده است.
تنهایی را می شود سفید رنگ کرد تا پرده ای بزرگ شود و با آن بتوانی بپوشانی سیاهی را یا ابری شود و بشکند بغضت را و بگرید روی کویر لوت و نمک.
اما هیچ وقت دوست ندارم تنهایی ام سیاه شود.سیاهی دلم را می لرزاند و من در دل سیاهی گم می کنم سپیدی را.
No comments:
Post a Comment